حال و روزم را گر تو بپرسی ، آرام نیست ...
درونم انقلابیون شاکی از وضیعت حاکم ...
گاه و بی گاه وجدانم شعار سر می دهد ...
گهگداری چشم هایم خون می بارند ...
غروب های جمعه بانگ " هق هق " از پشت بام احساسم می آید ...
و من ، در تظاهراتی نمادین با نیرو های برچسب خنده ...
سرکوب می کنم تمام محاربین وجودم را ...
می خندم ...
هنوز دیکتاتور این بدن منم ...
گوش هایم نباید بشوند ...
چشم هایم نبینند ...
قلبم نباید یاد کسی کند ...